یاسمین زهرایاسمین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

یاسمین زهرا دختر ناز ما

پایان شش ماهگی

دختر عزیزم امروز شش ماه از بارداریم تموم شد و ان شاالله فردا وارد ماه هفتم میشیم .صدو هشتاد روز گذشت و صد روز دیگر هم در پیش روست تا تو بیایی در آغوش من. برات آرزوی سلامتی و بهروزی دارم عروسک قشنگم. شاه پری رویا های من بیا و زندگیم را زیباتر کن.                                     ...
16 آذر 1392

بابایی هم بالاخره تکون خوردن تو رو دید .

دختر نازم  دو روزه که تکون خوردنت گاهی اوقات از روی شکم مامان مشخص میشه و همین پنج دقیقه پیش بابایی هم برای اولین بار تکون خوردنت رو دید و کلی با همدیگه ذوق زدیم . منم اومدم تا سریع این مطلب رو برات بنویسم .ولی نمی دونم چرا هرچی بابایی صدات میزنه جوابش رو نمیدی و هر موقع خودت دوست داشتی تکون میخوری. الان هم داری حسابی تکون میخوری گلم فدای دختر عزیزم بشم من.نمیدونی چقدر ذوق زده ام الان.گاهی هم اینجوری عین این عکس از اون داخل بازی میکنی .   ...
16 آذر 1392

یک خیال

دخترم این روزها دیگه همه سیسمونی شما رو خریدیم و تقریبا همه چیز به رنگ صورتی هست و من و بابا علی دیگه به وجود دختر نازمون خیلی وابسته شدیم من خیلی بهت عادت کردم اصلا دنیام رو دیگه با وجود تو میبینم ودیگه تصور اینکه نکنه جنسیت شما رو سونوگرافی اشتباه گفته باشه برام خیلی سخته حالا خدا کنه که اصلا اینجوری نشه نمی دونم چرا ولی همش میترسم که سونو بعدی یهو  خدای ناکرده اینجوری بشه. چون خاله نرگس امروز زنگ زد و گفت یه خواب دیدم ((خواب دیدم که تو اومدی و بهم گفتی حسین (داییمون که شهید شده)اومده و همراه تو بود و با هم اومدین خونه مامان اینا و من بهش گفتم دایی کجا بودی اینهمه وقت گفته من تازه آزاد شدم .)) حالا اینکه دایی توی خواب به همراه من ب...
16 آذر 1392

عشق الهی

سلام دختر خوبم .امروز چهارم صفر هست و فرشته ناز ما بیست و پنج هفته و پنج روز داره. فردا شهادت حضرت رقیه (س) هست و من و شما توی یه ختم قرآن دسته جمعی واسه ایشون یه جز برداشتیم که قراره با هم بخونیم. راستی مامانی من دور سوم ختم قرآن خودم هم تا جز نوزده رسیدم . مامان هر روز به خاطر دخمل نازش چندین بار وضو میگره آخه خیلی ثواب داره که زن باردار دایم وضو داشته باشه و چون شما بزرگ شدی و مامان مجبوره (با عرض معذرت)زیاد دستشویی بره دیگه هربار بعدش دوباره وضو میگیرم . دیروز هم اولین جمعه ماه صفر بود و حدیث شریف کسا خوندنش ثواب داشت که منم خوندم و برای سلامتی دخترم دعا کردم . از اول محرم هم هر صبح زیارت عاشورا  میخونم و ایشااله تا چهل روز حتما اد...
16 آذر 1392

اینم یه شعر واسه دختر نازم

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی                                                            و بهترین غزل توی دفترم باشی   تو آمدی که بخندی،                                                                          خدا بمن خندید واستخاره زدم، گفت: کوثرم باشی    تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود                                                         تو دست کوچک بارانِ باورم باشی ...
16 آذر 1392

حالو هوای این روزهای من.

این روزها بودنت را با لگد هایی آرام برای مادر یادآور میشوی . دخترک نازم  تو  درون منی و با تکانهایت آرامم میکنی . به من میگویی که هستی . رویای لحظه هایم این روزها آرزویم دیدن توست که بیایی و در آغوشت بگیرم به چشمان زیبایت بنگرم و ببینم مثل من شدی یا مثل بابایی؟ نمیدانم مثل چه کسی خواهی شد اما میدانم که برایم عزیز خواهی بود . روزهای پایان ۶ ماهگی را با هم میگذرانیم اما همچنان شکمم من کوچک است چون دختر نازم آن عقب ها خود را پنهان کرده تا با من قایم باشک بازی کند . الان هم شنا میکنی و دست و پایت را برایم تکان میدهی و انگار خوشحالی که برایت مینویسم . میدانم که تو زیبا خواهی بود و زندگیم را زیبا خواهی کرد .   ...
10 آذر 1392

بابایی خواب دخملش رو دیده......

دختر نازم بابایی یکی از همین شبا خواب تو رو دیده بود که تو رو توی ماشینش بغل گرفته بوده و بهت شکلات میداده بخوری .و صبحش آنچنان با ذوق برای مامانی تعریف میکرد که انگار با خود واقعی تو بوده و دلمون برات لک زد کاش زمان زودتر بگذره تا تو زودتر بیای پیش مامان و بابا . عزیزم هر دو تامون بی قراریم تا بیای بغلمون و دنیای ما بشی.زیباترین هدیه خدا خیلی دوست داریم .                ...
10 آذر 1392

خرید سیسمونی

حالا دیگه جنسیت شما هم مشخص شده بود و انتظار مامانی برای خرید سیسمونی به سر رسیده بود چون من اوایل خیلی دوست داشتم که برای شما خرید کنم اما بابایی میگفت صبر کن بعد از تعیین جنسیت میریم خرید.روز جمعه سوم آبان بود که خاله زهرا زنگ زد و گفت من این هفته شیراز هستم چیزی میخوای تا برات بخرم اما من گفتم من خودم باید بیام تا با هم بریم خرید خلاصه ما که چهار پنج روز قبل شیراز بودیم دوباره آماده شدم و عصر شنبه این بار با اتوبوس به عشق خرید برای دخترم  راهی شیراز شدم توی راه چون یک جا ثابت بودم خیلی اذیت شدم . وقتی رسیدیم مثل همیشه بابا عزیز خودش اومده بود ترمینال جلومون که سوار شدیم و رفتیم خونه خاله زهرا که تازه از مشهد برگشته بودن خلاصه فردا و پس فر...
29 آبان 1392

سونو تعیین جنسیت

دوشنبه ۲۹ مهر ماه پایان هفته ۱۹ بود که دکتر سونو سلامت نوشته بود  که تا پایان هفته ۲۲ وقت داشت اما مامانی بی قرار بود تا هر چه زودتر بره از وضعیت شما آگاه بشه تا اون روز مامانی نزدیک به هفت کیلو وزن اضاف کرده بود و به نسبت قبل تپلی شده بود.که هر کی به من میرسید میگفت بچه ات دختره و منم دیگه از دختر بودن شما ۹۹٪ مطمین بودم و فقط اون روز گفتم من دارم میرم که یک درصد دیگه رو مطمین بشم رفتم و اونجا دکتر شروع کرد و همه اعضای شما رو زوم شده بهم نشون داد و گفت که خدا رو شکر سالمی و خوب که همه اعضای داخلی و خارجی رو چک کرد و از سلامت شما مطمین شد یهو گفت (دخترم هست ) و این جمله ای بود که من منتظر شنیدنش بودم و من هول شدم و بهش گفتم از کجا فهمیدی ؟ گ...
29 آبان 1392