یاسمین زهرایاسمین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

یاسمین زهرا دختر ناز ما

بدون عنوان

دو تا دندون خرگوشی خوشکل اون بالا داری سه تا پایین یه دونه هم جدید  در اومده هنوز بقیه دندونای کوچولوی  جلو در نیومده دوتا دندون  اسیای شماره 4بالا رو با هم بیرون اومدن البته از اونجایی که شما خیلی سخت دندون در میاری و شاید حدود بیست روز تمام گلاب به روتون اسهال داشتی یه مدت هم خیلی بی حوصله بودی تا تازه فقط یک سمت این دوتا دندون جوانه زد یه چند روز آروم بودی و اوضاع خوب بود که دوباره اسهال و دوباره این روزا بی حوصله گی که فکر میکنم قرار  اون طرف دیگه شون در بیاد دیشب نیمه شب توی خواب بلند شده بودی همش  گریه میکردی روزا هم بی حوصله ای خدا کنه زودتر در بیان تا راحت بشی گلم.
7 تير 1394

عذرخواهی از کوچولوی دندون خرگوشی مامانی

سلام عزیزدل مامانی لاول خیلی ببخشید که من مدتهاست دیگه هیچی برات ننوشتم راستش اصلا‌ حوصله‌ی کافی برای این کار نداشتم و کلا با خودت مشغول بودم.اما سال اول دست نویس همه چیز رو برات توی یه سالنامه سال ۹۳با تاریخ همون روز نوشتم.یامیدوارم که منو ببخشی.
7 تير 1394

یاسمین چشم ابی

مامانی چشمات آبیه و رنگ پوستت سفید و این یه جورایی شده دردسر برای ما چون هر جا میبریمت توجه همه رو به خودت جلب میکنی توی کوچه و خیابون و مغازه و بازار و هر جایی که فکر کنی هی هر کی تورو میبینه سریع میگه وای خدای من چه خوشکله. وای چه نازه . وای چشماش . عزیزم. و خیلی از زوجای جوون نگاه به تو مبکنن و با هم لبخند میزنن . خلاصه که چشم و زبون خیلی برات میارن . الهی خدا نگه دار تو باشه مامانی و خدا از شر چشم و زبان خلق حفظت کنه گلم . والله خیرا حافظا و هو ارحم الراحمین
1 تير 1393

فسقلی بازیگوش

کوچولوی مامان حالا که سه ماهه شدی بردمت بهداشت وزنت کردن فقط 5.5 کیلو بودی یعنی توی یکماه گذشته فقط .5 کیلو اضاف کردی و وزنت از روی نمودار اومد پایین و مامانی خیلی غصه خورد و ناراحت شد . بردمت دکتر برات شربت زینک سولفات داد گفت بهش بده . آخه چرا شیرت رو درست نمی خوری و همش دنبال بازی گوشی هستی (یعنی دکتر گفت به خاطر بازیگوشیت هست که شیر کم میخوری )و اینقدر کم اشتهایی مامانی. اگه شیر بخوری تپل میشی گلم . دهنت هم که قارچ گرفته و این کم بود وزن به خاطر اون قضیه هم هست اما تو خیلی کم شیر میخوری گلم .میگن قارچ به خاطر پستونک دهنیه . آخه من چه طوری اونو ازت بگیرم تو موقع شیر خوردن خیلی نا آرومی میکنی و فقط اونه که میتونه آرامت کنه . حالا من چکار کن...
1 تير 1393

سه ماهه شدی گلم

ماه مامان حالا دیگه خدا رو صد هزار مرتبه شکر سه ماهه شدی و کارای جدید بلدی انجام بدی مثلا از 89 روزگی آواز خوندن رو یاد گرفتی و دستات رو به هم میدی و جلو صورتت میگیری و تکون میدی و همزمان آواز میخونی . الهی دورت بگردم گلم . قبل از این هم از 38 روزگی شروع به آغون آغون کردی و آغا میگفتی . دخملم کلا زرنگه و همه چیز رو زود یاد میگیره .           آفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریـن گلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
29 خرداد 1393

جریان زردی دخترم

روز سوم باید میرفتی برای آزمایش زردی . بابا که شیفت بود من لباس تنت کردم  مامان آسیه با حسین قانع بردنت بیمارستان اونجا از کف پات خون گرفته بودن و مامان آسیه دلش کباب شده بود بعد که اومدی خونه رفتن جواب آزمایش زردی رو گرفتن گفتن 6.8 زردی داره از اونجایی که شهر ما خیلی بی در و پیکر هست و هیچ کس به فکر مردم نیست بخش اطفال بیمارستان کلا تعطیله و درش بسته هست چون دکتر اطفال ندارن و همین یکی هم که بوده رفته برای تعطیلات و کل شهرستانه و فقط دو تا دکتر عمومی که تازه فارغ التحصیل شدن و توی اتفاقات مردم رو ویزیت میکنن خلاصه دکتر عمومی گفته بود مهتابی بخرید و بچه رو 24 ساعت بذارید زیر مهتابی درمانهای خونگی رو هم شروع کنید فردا بیاریدش دوباره آز بده.بمی...
17 خرداد 1393

روزای اول تولد

سلام مامانی ببخشید که تا به امروز مطلبی اینجا برات ننوشتم چون دیگه خیلی کمتر وقت دارم .ولی توی دفتر هر روز برات مینویسم . روزای اول تولدت خیلی ریزه میزه بودی و همه به خاطر ورود تو خونه ما بودن از جمله مامان آسیه ، مادرجون ، خاله زهرا ، عسل،عمومحمد، خاله عباده هم چون کنکور داره میومد و میرفت ، عمه شهلا هم چون مهمون داره میاد و برمیگرده، بابایی هم که هفته اول عید شیفت کاریش هست و بیشتر سرکاره و فقط برای ناهار و شام و خواب میاد و صبح زود دوباره میره سرکار اما شبا خیلی نگرانت هست تا گریه کوچولو میکنی سریع میاد میپرسه که چرا گریه کرد چش شده و میگه وقتی تو گریه میکنی بیدار میشه و تا صبح خواب نمیره.  
17 خرداد 1393

خاطره زایمان طبیعی من

من از همون اول به زایمان طبیعی فکر میکردم و راجع بهش خیلی خونده بودم و از سزارین عجیب میترسیدم. تازه وارد هفته 36 شده بودم که یه روز وقتی از خواب بلند شدم دیدم شکمم عین سنگ سفت میشه مخصوصا موقعی که از سر جام بلند میشدم که راه برم سریعا سفت میشد و راه رفتن رو برام سخت میکرد ولی کاملا بدون درد بود،اون روز از قضا کمی حالت تهوع داشتم و یه سردرد خفیف هم داشتم و چون قبلا خونده بودم که این علایم خوب نیست بعد از مشورت با دوستای نی نی سایت سریع رفتم پیش دکترم و وقتی علایمم رو گفتم انگاری خانوم دکتر رو هم ترسوندم و اونم سریعا نامه بستری داد و گفت برو زایشگاه منم میام رفتم اونجا ان اس تی انجام دادن و بستری کردن و آزمایشایی که خانوم دکتر نوشته بود برای...
9 خرداد 1393

تولد دخترم

به لطف و عنایت خدای مهربون دختر ناز منم در تاریخ 29/12/92 در آخرین ساعات سال (ساعت 6و43 دقیقه عصر)با زایمان طبیعی پا به این دنیا گذاشت و زمینی شد . دخترم زمینی شدنت مبارک.
5 فروردين 1393