یاسمین زهرایاسمین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

یاسمین زهرا دختر ناز ما

تکون خوردنت عشقه

مامانی یه چند روزی خیلی محکم،قوی و زیاد تکون میخوردی . یه شب توی رختخواب آنچنان تکون میخوردی که من دست بابای رو گرفتم گذاشتم روی دلم و گفتم ببین دختری داره چکار میکنه. بابایی هم کاملا تکونای شما رو زیر دستش حس میکرد و برای دوتاییمون خیلی جالب بود عزیزم الهی قربونت برم حالا که ما تو رو نمیبینیم تکون خوردنات برای ما همه امید و عشقه . پس سعی کن هررزو تکون بخوری و ما رو خوشحال کنی جیگرم.
14 دی 1392

مامانی ناتوان شده

خداوند در قرآن کریم میفرماید به والدین خود نیکی کنید چون مادر در طی نه ماه بارداری زحمت و رنج زیادی متحمل میشه و روز به روز به ناتوانی او افزوده میشه و مامانی من این روزا خیلی بلند شدن نشستن برام سخت شده چون درد دارم وقتی میخوام از سر جام بلند شم باید عین آدمهای پیر با کلی زحمت با کمک دو تا دستام یواش بلند بشم با این حال هم کلی درد میگیره . امروز هم که زیر دلم خیلی سفت شده بود و شما از صبح تا ظهر اصلا تکون نمی خوردی و کلی مامان رو نگران کردی. دیگه بابایی که اومد بهش گفتم انجیر و بادام و شکلات بهم داد خورم . شکمم رو چرب کرد و با دست خودش مالش داد تا دیگه یه کم شما شروع کردی به تکون خوردن اما خیلی ضعیف .
14 دی 1392

همه منتظر یه نی نی خوشمزه

مامانی نمی دونی چقدر منو بابایی منتظر تو هستیم . عسل هم خیلی منتظر هست و مدام از شیراز زنگ میزنه هر وقت میخواد با من و بابا علی صحبت کنه اول میپرسه نی نی تون اومده دنیا؟ میگیم نه هنوز . دیگه اینکه امروز مامان آسیه میگه رها زنگ زده گفته عمه جیگرم خون شد پس کی این نی نی شما به دنیا میاد تا من بیام ببینم مثل کی هست . خلاصه که همه چشم انتظار تواند مامانی . من دارم برای بغل گرفتنت میمیرم  عسلم.
14 دی 1392

اولین سکسکه

سلام مامانی دیشب برای اولین بار شما سکسکه کردی . میگن وقتی که یه ضرباتی با فاصله منظم بزنی یعنی داری سکسکه میکنی . من به بابایی هم گفتم اونم گوشش رو گذاشت و متوجه سکسکه های شما شد و حرف منو تایید کرد کلی ذوقت رو کردیم .
14 دی 1392

دل نوشته مادر برای دختر

سلام مامانی امروز بیستم صفر روز اربعین حسینی بود و ما با یاری خدای مهربون ۲۸ هفته رو به سلامتی پشت سر گذاشتیم .و فردا وارد هفته ۲۹ میشیم . راستی سه شنبه گذشته رفتیم پیش دکتر و توی مطب سونو کرد و گفت خدا رو شکر حال شما خوبه . امروز از صبح من وضو گرفتم زیارت اربعین خوندم . زیارت عاشورا خوندم . دعای عهد خوندم .بعد تسبح برداشتم و هزار صلوات برای تعجیل در فرج آقا امام زمان فرستادم . بعد نماز ظهر خوندم  و بعد اون زیارت ناحیه مقدسه رو خوندم و بعدم  سوره نحل که توی ماه هفتم روزای دوشنبه برای شما میخونم رو خوندم و بعد از اون جز ۲۳ قرآن رو که توی یه ختم قرآن برای اربعین برداشته بودم  رو تلاوت کردم . راستی از وقتی وارد ماه هفتم  شدیم طبق همون کتا...
2 دی 1392

اضاف وزن در بارداری

دخترم مامانی تا به امروز که هفته ۲۷ رو میگذرونه ۱۲ کیلو وزن اضافه کرده یعنی سه برابر بیشتر از حد معمول .همین امروز عصر رفتم و خودم رو وزن کردم و متوجه شدم حالا هم کلی نگرانم و نمی دونم باید چکار کنم خدا خودش بهمون کمک کنه . فردا هم قراره صبح زود بلند شم و برم آزمایشگاه چند تا آزمایش انجام بدم . حالا دعا کن تا خدا بهمون رحم کنه و همه چیز به خیر و خوبی بگذره و من تو رو سالم بغل بگیرم دختر گلم . ...
23 آذر 1392

تقدیم به فرشته زیبایی ام

دخترم زندگی برایم رنگ زیبایی گرفته صدای نفس هایت نفس هایم را قوت میبخشد زندگی ام زیباتر از دیروزهایم شده و بودنت چقدر زیباست... تو برای من فقط دختر نیستی دلیل خنده های فردایم دخترم صدای نفس هایت ضربه ی لگد هایت مرا به رویا میبرد دوستت دارم تو تکه ای از وجود منی تو خود منی تو حاصل عشق من و پدرت هستی تو میوه عشق زندگی منی اعتراف میکنم پدر تو عشق لحظه لحظه زندگی من بوده و هست و حالا تو... انگار تو آمده ای تا تمام کمبودهای زندگی ام را بپوشانی حالا دیگر نبودنت نابودی من است و تو ت و در کنار پدرت همان عشق همیشگی ام مثلت زندگی مرا میسازید تا من تا همیشه خوشبخت ترین زن دنیابمانم. دخترم زندگی سرشار از سختی...
16 آذر 1392

پایان شش ماهگی

دختر عزیزم امروز شش ماه از بارداریم تموم شد و ان شاالله فردا وارد ماه هفتم میشیم .صدو هشتاد روز گذشت و صد روز دیگر هم در پیش روست تا تو بیایی در آغوش من. برات آرزوی سلامتی و بهروزی دارم عروسک قشنگم. شاه پری رویا های من بیا و زندگیم را زیباتر کن.                                     ...
16 آذر 1392

بابایی هم بالاخره تکون خوردن تو رو دید .

دختر نازم  دو روزه که تکون خوردنت گاهی اوقات از روی شکم مامان مشخص میشه و همین پنج دقیقه پیش بابایی هم برای اولین بار تکون خوردنت رو دید و کلی با همدیگه ذوق زدیم . منم اومدم تا سریع این مطلب رو برات بنویسم .ولی نمی دونم چرا هرچی بابایی صدات میزنه جوابش رو نمیدی و هر موقع خودت دوست داشتی تکون میخوری. الان هم داری حسابی تکون میخوری گلم فدای دختر عزیزم بشم من.نمیدونی چقدر ذوق زده ام الان.گاهی هم اینجوری عین این عکس از اون داخل بازی میکنی .   ...
16 آذر 1392

یک خیال

دخترم این روزها دیگه همه سیسمونی شما رو خریدیم و تقریبا همه چیز به رنگ صورتی هست و من و بابا علی دیگه به وجود دختر نازمون خیلی وابسته شدیم من خیلی بهت عادت کردم اصلا دنیام رو دیگه با وجود تو میبینم ودیگه تصور اینکه نکنه جنسیت شما رو سونوگرافی اشتباه گفته باشه برام خیلی سخته حالا خدا کنه که اصلا اینجوری نشه نمی دونم چرا ولی همش میترسم که سونو بعدی یهو  خدای ناکرده اینجوری بشه. چون خاله نرگس امروز زنگ زد و گفت یه خواب دیدم ((خواب دیدم که تو اومدی و بهم گفتی حسین (داییمون که شهید شده)اومده و همراه تو بود و با هم اومدین خونه مامان اینا و من بهش گفتم دایی کجا بودی اینهمه وقت گفته من تازه آزاد شدم .)) حالا اینکه دایی توی خواب به همراه من ب...
16 آذر 1392