خبردار شدن عسل از اومدن شما
عسل وقتی فهمید که من قراره یه نی نی بیارم مدام پشت تلفن و حضوری ازمن با زبون بچه گونه اش که تازه به حرف اومده بود میپرسید :
- خاله نی نی دالی؟
- آره خاله.
-شا هست؟(یعنی کجا هست؟)
-هنوز نیومده میخوایم بریم بخریم
-بیام باهاش بازی بکنم ؟
-آره وقتی اومد بیا بازی بکن باهاش
-میخوام بخلش بکنم.(بغلش بکنم )
این سوالها رو بیش از هزر بار ازمن و بقیه میپرسید و خیلی متعجب بود بار اولی که بعد از این خبر اومد خونمون همه جا رو گشت تا نی نی پیدا کنه همش مپرسید خاله نی نی شا (کجا)هست؟
وقتی همه جا رو گشت و فهمید خبری نیست یه کم دلش آروم شد.
هر وقت اسم نی نی ما وسط میومد بهانه میگرفت که میخوامش میگفتیم هنوز نیومده عید که شد میریم بیمارستان میاریمش تو هم با ما بیا .
وقتی بهش میگفتیم عمو علی بابای نی نی هست وقتی اومد میخواد بغلش کنه خیلی ناراحت میشد چون رابطه اش با بابا علی خیلی خوب بود و براش قابل باور نبود که علی خودش یه نی نی دیگه داشته باشه حتی گاهی میگفت نه نی نی علی نیست.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی