عشق مامان و بابا
از ماه سوم و چهارم وقتی من روی کمر جلو تلوزیون روی مبل دراز میکشیدم گاهی تکون های شما رو احساس میکردم وبا بابایی کلی ذوق میزدیم و خوشحال میشدیم و اما درست از روز ۲۸ مهر ماه یعنی آخر هفته نوزده شما رسما تکونات شروع شد و اون موقع بود که مامانی توی حالت عادی هم میتونست تکونای شما رو حس کنه و اتفاقا همون روز شیراز بودیم و با مامان آسیه و بابا علی رفته بودیم زمرد و منتظر بودیم تا بابایی غذا بگیره بیاد که شما شدیدا شروع به تکون خوردن کرده بودی و مامان آسیه میگه از روزی که پیش من بود شروع به تکون خوردن کرد.
بابایی هرروز که به خونه میرسه احوال شما رو میپرسه و میگه که دخترم تکون خورده یا نه و من میگم آره و اگه کم تکون خورده باشی خیلی نگران میشه برات .
مامانی اینو بدون که تا به امروز که ۲۳ هفته و ۲ روز هست که با منی؛من و بابایی خیلی زیاد دلمون میخواد که این روز ها هر چه سریعتر بگذره و شما دختر خوشکلمون زودتر بیای و در کنارمون باشی. خیلی بی قراریم خیلی .
دخمل نازمون اینو بدون که تا نهایت آسمانها دوستت داریم.
الان هم داری توی دل مامان تکون میخوری عزیزم.